پوریا و پارسا

پارسال همین موقع توهمین روز به سال قمری خدا یه فرشته دیگه ایی رو به ما بخشید ومارو مدیون ترکرد خدایا سپاس به خاطر نعمت های بی منتهات  تمام وجودم از آن تو ست عشق من به تو  مانند رود کوهستانی است  پیوسته وپایدار  عشق من به تو شبیه تابش ابدی خورشید است  یا مانند دریا که هرگز نمی آساید با امواج قوی ونجیبش  که ازآغوش بازش پیوشته میگذرد  عشق من به تو مانند درختی است که درقلب ریشه کرده  عشقی بی قید وشرط  حقیقی وابدی  خاموش نشدنی       تومقصری اگر من د...

امروز دقیقا یک هفته هست که کلوچه مامان چهاردست وپارفتن رو شروع کردی یعنی دقیقا تویازده ماه وسیزده روزگی البته عزیزم میدونم که خیال چهاردست وپارفتن رو نداشتی کم کم داشتی بلندمیشدی ازلبه پنجره تا پایه مبل یا میز وصندلی یاهرجای بلندی که دستت میرسید کمک میگرفتی وبلندمیشدی ولی ازوقتی که ازرومبل افتادی عزیزم دیگه ترسیدی و زیادتمایل به بلند شدن نداری ازهمون روز به سرعت چهاردست وپا میری اشکالی نداره مامانی هرجورراحتی فقط روزی صدبارشکرمیکنم که آسیبی ندیدی فرشته هاتوروحفظ کردن انگارکه تورو روهواگرفتن آخه خدا خودش میدونه اگه طوریت بشه من میمیرم  ولی امون ازدستت به همه جای خونه سرک میکشی تازگی ها شدی جاروبرقی هرجایی یه ذره کوچیک ببینی فوری...

ابربارنده به دریا می گفت: من نبارم تو کجایی دریا؟ دردلش خنده کنان  دریا گفت: ابر بارنده تو خود از مایی...         افسوس وصدافسوس  چندروزپیش تصمیم گرفتیم یه سری به دریاچه ارومیه بزنیم واقعا ناراحت کننده بود درسته نزدیکیم بهش ولی چهارپنج سالی میشد همه جای ایران روگشتیم ولی طرفای ارومیه نرفته بودیم واقعا ناراحت شدیم من که دست به دهن مونده بودم درعرض چهارسال دریاچه نصف شده تاچشم کارمیکنه شوره زارو گردنمک وخشکی دیگه ازمشت عثمان هم چیزی نمونده خدایا خودت کمکمون کن فقط خودت میتونی جلوی این فاجعه روبگیری  عکس های سفرا...

سلام فسقلی های مامان  ازرویدادهای این روزهای فسقلی هابگم که طبق معمول کارهرروزمون شده پارک رفتن و بستنی وآبمیوه ووووووخدا به دادمن بیچاره برسه اگه بخواهیم آپارتمان نشین بشیم من ازدست این ووروجک ها چیکاربایدبکنم   از پارسا بگم که تازه تازه به روروئک علاقمندشده خیلی جالبه اوایل که اصلا خوشش نمیومد تا میذاشتیم تورورئک شروع میکرد به جیغ وداد منم ازحرصم کلا تعطیلش کردم بردم گذاشتم تواتاق بالا که ازقضای روزگار چندروز پیش که میخواستم طبقه  بالا رو تروتمیز کنم پارسا رو خوابوندم یه گوشه اتاق یه وقت ازاتاق بغلی اومدم سربزنم ببینم بیدارش...

فقط غروب نیست که دلگیراست  کافیست دلت گیر کسی باشد همیشه میگیرد             پسرم دوستت دارم را  من دلاویزترین شعرجهان یافته ام  توهم ای خوب من این نکته به تکراربگو این دلاویزترین شعرجهان را هروقت نه به یک بار نه به ده بار که صدباربگو (دوستم داری) ؟راازمن بسیاربپرس (دوستت دارم ) را با من بسیاربگو پسرنمازخون من عاشق گوجه سبزم مامانی اینم نمونه اش    ...

بدان که خداعشق است وعاشق تنها خداست :     زمانی که ناامیدمیشوی خدا باتمام عظمتش عاشقانه منتظر این است که دوباره به رحمتش امیدوارشوی    پسرم روزی که نوشته های مرامیخوانی نمیدانم چقدر باروزگار آشنا شده ایی       نازنینم: اگرچیزی راخواستی وبه آن نرسیدی بدان خدا بهترش رابرایت درنظرگرفته  خدایی که میشناسمش این چنین است      وجودم  زندگی شیرین وزیباست اما دشواری هم دارد میخواهم تو سخت تراز دشواری هاباشی                            &nbs...

نامه ای به فرشته پاک که خداوند درهمین روزها به ماهدیه میدهد:   عزیزم یکی ازهمین روزها به دنیا میایی دلم میخواهدبرایت دعاکنم  این روزها هرکس مرامی بیند احوالی ازمادرت میگیردوبرایت دعامیکند   امیدوارم تنی سالم وروحی بزرگ داشته باشی وبرای پدرومادرچشم به راهت فرزندی صالح باشی وباقدم های کوچکت خیروبرکت را باخودبیاوری      پیشاپیش تولدت مبارک دخترخاله خوبم نسیم جون انشالله به سلامتی نی نی توبغل کنی عزیزم ...

کودکان تیزهوش خواب کمتردارندوبا مهارتهای کلامی نوجوانان حرف میزنن امانمیتواننداحساسات خودرا به راحتی بیان کنندتیزهوشان ازیک سو مانندآدم بزرگ ها مسولیت می پذیرند وازسوی دیگرمانندکودکان کوچک ترازخود لجبازی وبهانه گیری دارند     حقیقت این است که گاهی اوقات با کودکی مواجهیم که ازسن وسال خود جلوتروبا استعدادتراست وهمانقدربه توجه دیگران برای شکوفا شدن حداکثراستعدادهایش نیازمنداست که یک کودک دیرآموز.     این دسته ازکودکان معمولا به تماشای برنامه های مستند وحیات وحش وحتی اخباربیشترازتماشای کارتون وبرنامه های مخصوص کودکان علاقه دارندوبه بازی با کودکان بزرگتر ویامصاحبت با بزرگسالان بیشتر ازهمسالانش علاقمندهستن...

واتمام مسافرت با خوشگل های مامی قربونتون برم که چقدرمامانی رو دوست دارین وچقدر این چندروزه آروم بودین به امید یه دیدار ومسافرت دیگه وگردش دیگه وووووالبته که بالطف خدا ی مهربون ...

مسیرآخرمون هم رفتیم شهرفومن تاهم ازکلوچه های سنتی ایش بخریم هم بریم قلعه رودخان وچون ترسیدیم بچه هاخسته شن تا اواسط رفتیم وتاآخرادامه ندادیم چون حدود یک کیلومتر مسیرپله داشت وهم دلمون به حال شوهری سوخت نمیشد که یه ساعت ونیم بچه رو ازپله بالا ببره  ...